- حاج محمد ساقی
نام او حاج محمد زمان متخلص به ساقی فرزند کلبعلیخان جلایر کلاتی است که پدرانش در کلات خراسان حکومت داشتند، وی در جوانی به تحصیل فنون پرداخت و در جادۀ طریقت گام نهاد و به محمد اسماعیل ازغدی متخلص به وجدی دست ارادت داد، آنگاه به اعتاب مقدسه شتافت وخدمت بسیاری از بزرگان علم و عمل را دریافت، رضاقلیخان هدایت که از معاصران و معاشران اوست گوید ’سالهابه مسلک طریقت بوده تا بمقام اعلی فائز شده’ از اشعارش نیز پیداست که مردی کامل بوده و آثاری از خود بیادگار گذاشته است، از آن جمله یکی ’نفحات غیبیه’ و دیگر ’درج اللاّلی و برج المعالی’ است که بگفتۀ هدایت بنظم و نثر و مشتمل بر مقالات ارباب طریقت است، و دیگر دیوان وی که مشتمل بر قصائد و غزلیات و مراثی ائمه و ترجیعات و رباعیات و قطعات و مثنوی های الهی نامه و ساقی نامه در سیر و سلوک و عرفان و مثنوی در ذکر ارباب طریقت و سلاسل آنهاست، ساقی بسال 1286 هجری قمری درهشتاد و شش سالگی درگذشت، یک نسخۀ خطی از دیوان وی در کتاب خانه مجلس شورای ملی موجود است، او راست:
بار خدایا به محض لطف و عنایت
طینت ما را بدست خویش سرشتی
با ید قدرت برین صحیفۀ هستی
احسن تقویم را تمام نوشتی
بندۀ کویت چه مسجدی چه کلیسی
عاشق رویت چه دوزخی چه بهشتی
از سرتعظیم برسجود تو ساید
جبهۀ محرابی و جبین کنشتی
نیست غم از خوب و زشت چون به تو دارند
قاطبۀ زشت و خوب، خوبی و زشتی
فیض تو هر قطره راست دریا دریا
جود تو هر ذره راست کشتی کشتی
باهمه و بی همه تو بودی و هستی
ساقی بزم شهود خویش تو گشتی،
###
بشتاب که عمر رایگان رفت
دریاب که فرصت از جهان رفت
گلهای بهار زندگانی
در باغ بغارت خزان رفت
دل رفت و قرار رخت بربست
از جان جهان، جهان جان رفت
از منظر جلوه گاه خوبان
آن سخت کمان سبک عنان رفت
جان در پی کاروان روان شد
دل همره آرزوی جان رفت
بی دوست دمی نمیتوان بود
بی دوست رهی نمیتوان رفت
با حسن و جمال و جلوۀ دوست
بس طایر دل ز آشیان رفت
در بادیۀ خیال حیران
آواره شدیم و کاروان رفت
پرواز گرفت طایر دل
با حسرت و غم ز بوستان رفت
افسوس که روزگار عشرت
با حسرت و درد توأمان رفت
بار خدایا به محض لطف و عنایت
طینت ما را بدست خویش سرشتی
با ید قدرت برین صحیفۀ هستی
احسن تقویم را تمام نوشتی
بندۀ کویت چه مسجدی چه کلیسی
عاشق رویت چه دوزخی چه بهشتی
از سرتعظیم برسجود تو ساید
جبهۀ محرابی و جبین کنشتی
نیست غم از خوب و زشت چون به تو دارند
قاطبۀ زشت و خوب، خوبی و زشتی
فیض تو هر قطره راست دریا دریا
جود تو هر ذره راست کشتی کشتی
باهمه و بی همه تو بودی و هستی
ساقی بزم شهود خویش تو گشتی،
###
بشتاب که عمر رایگان رفت
دریاب که فرصت از جهان رفت
گلهای بهار زندگانی
در باغ بغارت خزان رفت
دل رفت و قرار رخت بربست
از جان جهان، جهان جان رفت
از منظر جلوه گاه خوبان
آن سخت کمان سبک عنان رفت
جان در پی کاروان روان شد
دل همره آرزوی جان رفت
بی دوست دمی نمیتوان بود
بی دوست رهی نمیتوان رفت
با حسن و جمال و جلوۀ دوست
بس طایر دل ز آشیان رفت
در بادیۀ خیال حیران
آواره شدیم و کاروان رفت
پرواز گرفت طایر دل
با حسرت و غم ز بوستان رفت
افسوس که روزگار عشرت
با حسرت و درد توأمان رفت
